بِسم ربّ الغفور؛
الذّی یحبّ المُنیبین...
هم نام حضرت مادرم... - که کاش دست گیرم باشند و هم مرام شان هم باشم.-
در حال حاضر جوانی میکنم و در این دوره زندگی...
و تمام تلاشم این است مرده ای نشوم که تنها ریه هایش را از هوا پر می کند...!
در مسائل مختلف، تلخی برخورد صادقانه را به شیرینی منافقانه اش ترجیح می دهم....!
از علاقه ها بگویم...
تمام عشقم کربلاست... دو بار دیدار کردم شاه عشق را؛ آن هم از تصدّق حضرت زهرا و فرزندان شان، شهدا...
قلبم را به صاحبان واقعی اش، حجج خدا بر زمین داده ام... و البته دلم مالامال از عشق ولّی است.
و همه ی آرزویم این است که محبتم در رفتارم نمایان شود...
اولین و آخرین آرزویم شهادت است... آن هم بی سر و بی دست و بی نشان ش...
دعایم کنید...
راستی!
خوب کتاب می خوانم و کتاب های خوب هم می خوانم...!
اگر کتاب زیبایی خواندید، معرفی کنید تا ما هم بهره ببریم...
و در آخر باید بگویم من نمی دانم کجای این جهانم؟!...
نمی دانم برجای حقیقی خود ایستاده ام یا نه؟!...
نمی دانم خدا قلبم را می پذیرد؟!...
نمی دانم امامم با اشک بر من چشم می دوزد یا با لبخند؟!...
نمی دانم.... نمی دانم...
اما تمامی کوششم بر این است که بر حقیقت خود واقف شوم و بعد خدا را بشناسم و در هر قدم و هر نفسم ولایت امامان و نایب آنها موج زند... و تنها و تنها نیز از خدا مدد می طلبم و به حضرات ائمه معصومین(علیهم السلام) توسل می جویم...
«اللهم عجل فی فرج مولانا صاحب الزمان، و جعلنا من خیر اعوانه و انصاره و شیعته؛
و ارزقنا توفیق الشهادة فی سبیلک...»
آمین یا رب العالمین، بحق امیرالمؤمنین.