منـــیــبــــــــــــ

اللهم ارحم من لایرحمه العباد، و اقبل من لایقبله البلاد...

منـــیــبــــــــــــ

اللهم عجل لولیک الفرج
و العافیة و النصر،
و اجعلنا من خیر اعوانه و انصاره و شیعته و محبیه،
بحق فاطمة الزهراء....

موسسه بیان معنوی


۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «راهیان نور» ثبت شده است

راهیان...


http://safirfilm.ir/wp-content/uploads/2015/02/attach201501310847779663012.jpg


خیلی دلم گرفته....

آخه خیلی سخته بعد چند سال مهمان شهدا بودن،

یهو یک سال جلوت رو بگیرن و

نشه که بری.....

و سخت تر از اون اینه که دوستات رو از زیر قرآن رد کنی که برن روی خاک های شلمچه و  فکه و طلائیه و...

و تو فقط گریه کنی و التماس، که مرا هم دعا کنید....

):

):

):

آمدم من، ز خاک بی نشان یاران...

سلام همراهان!

برگشتیم، از دیار یاران آسمانی خاکی پوش...

جای همتون واقعا خالی بود...

إنشاءالله خدا به زودی قسمت همه بکند...

اونایی که رفتن مناطق، می دونن چه جور حالیه؛ برای اونایی که نرفتن میگم...:

گاهی -اگه دل بدی- حس می کنی برای دست گذاشتن تو دست خدا، کافیه بالا رو نگاه کنی و دستتو طرفش دراز کنی... حس می کنی خدا بغلت کرده و هواتو داره...

گاهی حس میکنی امام زمان(عج) هم قدوم مبارکش رو روی همین خاکها گذاشته... حس می کنی آقا آوردتت اینجا که باهاش آشتی کنی... حس می کنی مولا رو -گاهی که دلت رو راهی کردی-...

گاهی حس میکنی که شهدا کنارت راه میرن و مراقبت هستن... حس میکنی که نفسای گرم و خدایی شون تو رو به خدا نزدیک میکنه...

و این میشه که گاهی دلت می خواد همه دنیا از کنارت برن و فقط تو بمونی و خاک متبرکی و چفیه ای و دلی که سر دست گرفتی...

اون وقت دلت رو میذاری روی خاکا و آروم آروم با برادرای نازنینت درددل می کنی... [برادرایی که قبل از دنیا اومدن تو فدات شدن...!]

دردودلات که تموم میشه، حس میکنی که دلت خیلی سبک شده، اونقدر که می ترسی پرواز کنه و با همین نسیم ملایم جنوب، بره تا آسمونا...

آروم و با احتیاط دست می بری سمت دلت که بغلش کنی و کم کم راه بیفتی سمت اتوبوس و بعد هم ترمینال و آخرش هم شهر، اما یهو میبینی هر کار میکنی نمیتونی همین دل سبک مثل پر را از زمین بلند کنی!... هرچه تلاش می کنی نمیشه!...

آخرش دلت آروم تو گوشت میگه: منو همینجا بذار!... آنجا که باید دل به دریا زد، همین جاست...

و تو از خدا خواسته دلت رو همونجا روی خاکهایی که متبرک به خون هزاران عزیز دل است، می گذاری و بی دل میشوی و می آیی سمت خانه... و تازه حس می کنی بی دل و دیوانه و عاشق بودن یعنی چه؟!!... و آنقدر شیرینی این احساس بهت مزه میده، که دلت میخواهد هزار تا دل داشته باشی تا روی خاکها بذاری و هزار بار بی دل بشی...

خلاصه اش میشه اینکه حال و هوای جنوب، بوی کربلا داره...

هم تو رفتنش حس شور و شوق کربلا رفتن هست؛ هم تو برگشتنش حس غم و بی دلی و دلتنگی از کربلا برگشتن...

اللهم ارزقنا کربلا...

آمین