امروز داشتم فکر می کردم، اگر حتی یک روز و برای مدت کوتاهی، پدر یا مادری نباشد؛ همین جمع های خانوادگی ما -که این روزها خیلی کم رنگ شده- گرد هم نمی آیند . . .
مثالش همین خود ما . . . !
بله . . . از وقتی مادربزرگم در بیمارستان بستری شده اند، نه عمه ها را دیدیم و نه عموها را . . . تا اینکه بالاخره امروز بعد از پایان ساعت ملاقات حدود یک ساعتی در همکف بیمارستان دور هم بودیم . . . !!!
اونجا بود که فکر کردم چقدر حضور بزرگترها در خانواده مهم است . . .
چقدر بونشان خوب است و انرژی بخش . . .
إنشاءالله همیشه سایه شان بر سرمان باشد . .
+ راستی برای مادربزرگم طلب عافیت کنید..