منـــیــبــــــــــــ

اللهم ارحم من لایرحمه العباد، و اقبل من لایقبله البلاد...

منـــیــبــــــــــــ

اللهم عجل لولیک الفرج
و العافیة و النصر،
و اجعلنا من خیر اعوانه و انصاره و شیعته و محبیه،
بحق فاطمة الزهراء....

موسسه بیان معنوی


۱۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حسین بن علی» ثبت شده است

1435/2/20...

«بسم ربّ الذی قتلوه عطشانا»

امروز صبح، با نیت زیارت لباس پوشیدیم...

آماده شدیم تا برویم به زیارت «من لزیارته ثواب زیارة الحسین یرتجی»...

از میدان امام حسین(علیه السلام)، تا حرم شاه ری...؛ همانکه گفته اند:«من زار عبدالعظیم بری، کمن زار الحسین(علیه السلام) بکربلا...»

خلاصه، راه افتادیم...

همان ابتدای مسیر به رهروان عشق(علیه السلام) سربندهایی دادند با این نقش:

و چه زیبا بود این سربند بر پیشانی غیور مردان ایران...

و چون همیشه، شیرزنان ایران نیز دوشادوش مردانشان راه می پیمودند...


 

هنوز چند متری نرفته بودیم که این کوچه در قاب دوربین آمد و حال و هوا را زیباتر کرد...

حس و حال عجیبی داشتیم...

از یک طرف روضه ها و ایستگاه های بین راه آدم را هوایی می کرد و از سویی هیئت های عربی که با شور دسته به راه انداخته بودند و با ما همراه شده بودند...

تمام این ها حال و هوا را کربلایی می کردند؛ جوری که دلت می خواست عقلت باور کند که اینجا بیابان های اطراف کرب و بلاست و تو در راه حرم اربابی...

در راه قدم به قدم مردمانی بودند که هرچه توان داشتند به زائران خدمت می کردند... از راننده ای که کرایه نمی گرفت، تا نانوایی که با سرعت نان در تنور می گذاشت و راهیان حسینی را میهمان می کرد...

از پیرمردی که سینی چای را می گرداند تا پسربچه ای که با جعبه ای خرما زائران را پذیرایی می کرد...

هرجا صدای روضه و نوای نوحه بلند بود و اسفندها برای عذای حسین دود می شدند...

در راه پر بود از صحنه هایی دیدنی که گاه نمی دانستی به راهت ادامه دهی یا فقط از دریچه دوربین به این تصاویر قاب ببخشی...

مثل کودکانی که در تمام راه همراهت بودند و تو را از خستگی شرمنده می کردند...

و آن هایی که معصومانه حسینی بودن را می آموختند...




بعد از پیمودن راهی که در نظر کوتاه می نمود، به مقصود و مقصد رسیدیم...

لحظه ی اذان بود و صحن حرم...

 داخل شدیم و نماز خواندیم و البته به یاد تمام شما عزیزان بودیم...




[این هم گزارش ما از اربعین 1435]

التماس دعا

آنکه دائم هوس سوختن ما میکرد...

 

آنکه دائم هوس سوختن ما میکرد،

کاش می آمد و از دور تماشا میکرد . . .

فال من، یوسف گمگشته، اگر می آمد،

با دل مرده ی من کار مسیحا میکرد . . .

گرچه پرونده ی اعمال سیاهی دارم

کاش می آمد و با این همه امضا میکرد

من اگر منتظر واقعی او بودم،

کِی قرار دل ما امشب و فردا میکرد؟ . . .

کاش می آمد و یک شب وسط سینه زنی،

در عزای پدرش ناحیه نجوا میکرد . . .

شب هشتم وسط روضه ی اربا اربا،

گریه بر تشنگی اکبر لیلا میکرد . . .

من یقین دارم اگر کرب و بلا داشت حضور،

بر سر نعش علی یاری بابا میکرد . . .

یا که در هلهله ی آن همه نامحرم هرز،

مهدی ما کمک زینب کبری میکرد . . .



عباس احمدی