1435/2/20...
چشم به راه | دوشنبه, ۲ دی ۱۳۹۲، ۰۷:۲۴ ب.ظ |
۷ نظر
«بسم ربّ الذی قتلوه عطشانا»
امروز صبح، با نیت زیارت لباس پوشیدیم...
آماده شدیم تا برویم به زیارت «من لزیارته ثواب زیارة الحسین یرتجی»...
از میدان امام حسین(علیه السلام)، تا حرم شاه ری...؛ همانکه گفته اند:«من زار عبدالعظیم بری، کمن زار الحسین(علیه السلام) بکربلا...»
خلاصه، راه افتادیم...
همان ابتدای مسیر به رهروان عشق(علیه السلام) سربندهایی دادند با این نقش:
و چه زیبا بود این سربند بر پیشانی غیور مردان ایران...
و چون همیشه، شیرزنان ایران نیز دوشادوش مردانشان راه می پیمودند...
هنوز چند متری نرفته بودیم که این کوچه در قاب دوربین آمد و حال و هوا را زیباتر کرد...
حس و حال عجیبی داشتیم...
از یک طرف روضه ها و ایستگاه های بین راه آدم را هوایی می کرد و از سویی هیئت های عربی که با شور دسته به راه انداخته بودند و با ما همراه شده بودند...
تمام این ها حال و هوا را کربلایی می کردند؛ جوری که دلت می خواست عقلت باور کند که اینجا بیابان های اطراف کرب و بلاست و تو در راه حرم اربابی...
در راه قدم به قدم مردمانی بودند که هرچه توان داشتند به زائران خدمت می کردند... از راننده ای که کرایه نمی گرفت، تا نانوایی که با سرعت نان در تنور می گذاشت و راهیان حسینی را میهمان می کرد...
از پیرمردی که سینی چای را می گرداند تا پسربچه ای که با جعبه ای خرما زائران را پذیرایی می کرد...
هرجا صدای روضه و نوای نوحه بلند بود و اسفندها برای عذای حسین دود می شدند...
در راه پر بود از صحنه هایی دیدنی که گاه نمی دانستی به راهت ادامه دهی یا فقط از دریچه دوربین به این تصاویر قاب ببخشی...
مثل کودکانی که در تمام راه همراهت بودند و تو را از خستگی شرمنده می کردند...
و آن هایی که معصومانه حسینی بودن را می آموختند...
بعد از پیمودن راهی که در نظر کوتاه می نمود، به مقصود و مقصد رسیدیم...
لحظه ی اذان بود و صحن حرم...
داخل شدیم و نماز خواندیم و البته به یاد تمام شما عزیزان بودیم...
[این هم گزارش ما از اربعین 1435]