این پست یک درد دل است... شاید فقط با خودم...!!
راستش از اول مهر حالم اصلا خوش نبود و بس نیازمند بودم به بوی محرم الحرام ارباب... و حالا در شرف آغاز این شور حسینی، سراپا شوقم و شعف...
از سویی با رخدادهای اخیر دلم سخت تنگ شده بود... و چند شب پیش تا چشمم به عکس حضرت آقا افتاد، در دل به آقا گفتم که چقدر دلم برایشان تنگ است... آخر سال پیش همین موقع ها مشرف شدیم محضرشان و این روزها دلم بدجور بیتاب دیدار دوباره بود...
این ها گذشت تا امروز که آخر وقت، یکی از عزیزان مرا کناری کشید و گفت: «برنامه ی بیت جوره... یکشنبه یا دوشنبه می ریم و...» باقی حرف ها را نفهمیدم چون آنقدر خوشحال بودم که برایم شرایط و زمان مهم نبود...
و حالا که با قلم کیبورد می نویسم، تنها برای این است که این شور و شوق را جایی برای دلم ثبت کنم و تا همیشه شاکر باشم، توفیقاتی را که خدا نصیبم می کند...