خداحافظ
ای معنی علم و ایمان
خداحافظ
ای راز آیات قرآن
خداحافظ
ای داغ و درد و صبوری
خداحافظ
ای گنج اسرار پنهان
خداحافظ
ای نور عشق خدایی
خداحافظ
ای زخم های جدایی
خداحافظ
ای پنجمین مرد مظلوم
خداحافظ
ای آخرین کربلایی
خداحافظ
ای وارث صبر زینب
بهاری
ترین بارش از ابر زینب
خداحافظ
ای محرم راز عمه
پریشان
ترین زائر قبر زینب
خداحافظ
ای روضه خوان ابالفضل
برای غم
بی کران ابالفضل
خداحافظ
ای سیل آسا ترین اشک
به زخم
روی بازوان ابالفضل
خداحافظ
ای هم صدای رقیه
شریک
همه گریه های رقیه
خداحافظ
ای خسته از تازیانه
تمام
سفر پا به پای رقیه
«احتجاج آن حضرت با محمد بن منکدر از زاهدان و عابدان بلند آوازه عصر خویش»
شیخ مفید در ارشاد، نویسد: شریف ابو محمد حسن بن محمد از جدم، از یعقوب بن یزید
از محمد بن ابى عمیر، از عبد الرحمن بن حجاج، از ابو عبد الله امام صادق (ع) نقل
کرده است که فرمود: محمد بن منکدر مىگفت: گمان نمىکردم کسى مانند على بن حسین،
خلفى از خود باقى گذارد که فضل او را داشته باشد، تا اینکه پسرش محمد بن على را
دیدم.
مىخواستم او را اندرزى گفته باشم اما او به من پند داد. ماجرا چنین بود که من
به اطراف مدینه رفته بودم ساعتبسیار گرم مىبود. در آن هنگام با محمد بن على مواجه
شدم. او هیکلمند بود و به دو نفر از غلامانش تکیه داده بود. من با خودم گفتم: یکى
از شیوخ قریش در این گرما و با این حال در طلب دنیا کوشش مىکند. به خدا او را
اندرز خواهم گفت. پس نزدیک او شدم و سلامش دادم او نیز در حالى که عرق مىریختبا
گشادهرویى جوابم گفت. به وى عرض کردم: خداوند کار ترا اصلاح کناد!یکى از شیوخ قریش
در این ساعت و با این حال براى دنیا کوشش میکند! به راستى اگر مرگ فرا رسد و تو در
این حال باشى چه مىکنى؟او دستان خود را از غلامانش برگرفت و به خود تکیه کرد و
گفت: به خدا سوگند اگر مرگ من در این حالت فرا رسد مرگم فرا رسیده در حالى که من به
طاعتى از طاعات الهى مشغولم. در حقیقت من با این طاعت مىخواهم خود را از تو و از
دیگران بىنیاز کنم. بلکه من هنگامى از مرگ باک دارم که از راه برسد در حالى که من
مشغول به یکى از معاصى الهى باشم.
محمد بن مکندر گوید: گفتم: «خدا ترا رحمت کند!مىخواستم اندرزت گفته باشم اما تو
به من اندرز دادى».
کلینى در کافى، مانند همین روایت را از على بن ابراهیم، از پدرش و محمد بن
اسماعیل، از فضل بن شاذان و هم او، از ابن ابى عمیر، از عبد الرحمن بن حجاج، از
امام صادق (ع) نقل کردهاند.
نگارنده: معناى سخن محمد بن منکدر که گفته بود: «مىخواستم اندرزت گفته باشم ولى
تو به من اندرز دادى»این است که وى همچون طاووس یمانى و ابراهیم ادهم و. . . از
متصوفه بود و اوقات خود را به عبادت سپرى مىکرد و دست از کسب و کار شسته بود و
بدین سبب خود را سربار مردم کرده بود. و بار زندگى خود را بر دوش مردم نهاده بود او
مىخواست امام باقر (ع) را نصیحت کند که مثلا شایسته نیست آن حضرت در آن گرماى روز
به طلب دنیا برود. امام (ع) نیز بدو پاسخ مىدهد که: بیرون آمدن وى براى یافتن رزق
و روزى است تا احتیاج خود را از مردمان ببرد که این خود از برترین عبادات است.
اندرزى که این سخن براى ابن منکدر داشت این بود که وى در ترک کسب و کار و انداختن
بار زندگیش بر دوش مردم و اشتغالش به عبادت راهى خطا در پیش گرفته است. به همین
جهتبود که ابن منکدر گفت: «مىخواستم اندرزت گفته باشم. . . »
بنابر همین اصل است که از صادقین (ع) دستور اشتغال به کسب و کار و نهى از افکندن
بار زندگى بر دوش دیگران صادر شده است. از آنان همچنین روایتشده است که اگر کسى به
عبادت خداى پردازد و شخص دیگرى در پى کسب و کار روانه شود، عبادت این شخص اخیر
بالاتر و برتر از آن دیگرى است. امام صادق (ع) از پیامبر (ص) نقل کرده است که
فرمود: «ملعون است ملعون است کسى که خود را سربار مردمان قرار دهد».