علائم مإمنان در کلام حضرت علی علیه السلام/ 1
«هَمّام» یکی از صحابه حضرت امیر علیه السلام، شخصیتی پارسا، متهجّد و مجتهد بوده که از حضرت درخواست میکند، صفات «متقین» را باز گوید و حضرت نیز با مقدماتی اجابت میفرمایند. بیانات آن بزرگوار معروف است به «خطبه همّام» و در نهج البلاغه (نسخه صبحی صالح، ص303، خطبه 193) نقل شده است. روایت دیگری در اصول کافی (1) از حضرت نقل شده که شبیه همان خطبه است.
در اینجا منقول در اصول کافی را شرح و بسط میدهیم .
امام صادق علیه السلام میفرمایند: هنگامی که علی علیه السلام خطبه میخواندند، همّام بلند شد و عرض کرد:
"صِفْ لَنا صِفَةَ المُؤمِنِ کَانَََّّنا نَنْظُرُ اِلَیهِ"؛ برای ما توصیف بفرمایید مومن را، مانند آن که او را میبینیم .
"فَقالَ: یَا هَمّامُ! المُؤمِنُ هُوَ الکَیِّسُ الفِطن"؛
فرمودند ای همام! مومن، زیرک و باهوش است .برخی «کیِّس» و «فطن» را به یک معنا گرفتهاند و فطن را تاکید کیِّس دانستهاند. اما با مراجعه به کتب لغت، روشن میشود میان این دو واژه تفاوت است. کیِّس در مقابل احمق است و به زیرکی خدادادی اطلاق میشود. معنی روایت این میشود، که مومن عاقل و چیز فهم است. از این رو میتوان گفت کیاست به ادراک کلیات (عقل خدادادی)، و فطانت به هوشی که حاصل تجربه است (ادراک جزییات) اطلاق میشود. یکی از دلایل اختلاف فطانت و کیاست روایتی از رسول الله صلی الله علیه و آله است که نشان میدهد فِطن تاکید کیِّس نیست.
قال رسول الله صلی الله علیه و آله: "المومن کیِّس الفِطن الحذر" (2)؛ مومن عاقل و چیز فهم و محتاط است .در روایتی دیگر، روایت همّام به صورت تمثیلی پرداخته شده است:
"المُؤمِنُ لا یَلسَعُ مِنْ حَجَرٍ مَرَّتَین" (3)؛ مومن از روی یک سنگ دو بار نمیلغزد و به زمین نمیخورد.متاسفانه در سابق، گاهی ساده لوحیها را علامت خوبی میدانستند. کسی که صابون را از پنیر تشخیص نمیداد، ستایش میشد. در صورتی که بیشعوری هیچ گاه علامت "خوبی" نبوده، و این نوع مدحها ترویج نادانی است. در اینجا ذکر نکتهای ضروری است که میان حیله زدن و حیله را درک کردن تفاوت است. یکی از بزرگان میفرمود حقه نزن اما حقه را بفهم. چرا؟ چون مومن کیس و فطن و حذر است یعنی مومن هوشیار است و اوضاع را میپاید. البته این کلمه "حذر" معانی متفاوت دنیوی و اخروی دارد. یکی از معانی آن هوشیاری مومن در نفروختن آخرت به دنیا است. از این روایت در مییابیم که اسلام دین شعور است، حتی، در وصول به مقامات معنوی به کار انداختن شعور را شرط میداند.
در دنباله روایت، علی علیه السلام فرمودند: «بُشْرُهُ فِی وَجهِهِ وَ حُزنُهُ فِی قَلبِهِ»؛
صورت مومن بشاش و باز است و حزنش در قلبش است.شایان ذکر است که اندوههای ما دو سنخ است .1ـ حزن در امور دنیوی، مانند مصیبتها و گرفتاریهایی که برای انسان گاهی در دنیا پیدا میشود. مومنی که گرفتاری دنیوی برایش پیش آمده نباید در روابط اجتماعی، آن را بروز دهد.میگویند حضرت موسی علیه السلام برای مناجات به کوه طور میرفت. در راه شخصی را دید که با صدای بلند اظهار محبت کرده، پیراهنش را چاک میزند. وقتی به محل مناجات رسید حکایت حال او را با خدا باز گفت. خطاب رسید که ای موسی به او بگو نمیخواهد برای من سینه چاک کند، بلکه دلش را چاک دهد تا ما در آن قرار بگیریم .
البته غم و اندوه مومن با حزن اولیائش نسبتی مستقیم دارد. همان طور که نشاط او با فرح و شادی اولیائش نسبت دارد، چون دلهای مومنان با یکدیگر مربوط است.
در روایتی یکی از ائمه معصومین علیهم السلام درباره شیعیان، فرمودهاند:
«شِیعَتُنا خُلِقُوا مِن فاضِلِ طِینَتِنا یَفْرَحُون لِفَرَحِنا وَ یَحْزَنُونَ لِحُزْنِنا» (4)؛ شیعیان ما از باقیمانده طینت ما آفریده شدهاند. شادی آنها با شادی ما و حزنشان با حزن ما در ارتباط است .
آنگاه که اولیای ایشان اندوهناکند شیعیان نیز اندوهگیناند و وقتی شادند، پیروانشان نیز مسرورند.
«اَوسَعُ شَیءٍ صَدْراً»؛ مومن از روحی وسیع برخوردار است. برخی این جمله را به حلم تفسیر کردهاند. یعنی مومن اهل حلم است. برخی هم آن را به علم شرح کردهاند. البته تفسیر وسعت صدر به علم، بعید است. صدر همان روح است. روح مومن با ظرفیت است و در برابر مشکلاتی که برای خیلیها تحمل ناپذیر است، مقاومت میکند.مومن مانند آب جاری است که بر اثر تماس با نجاست، نجس نمیشود بعضی مردم مانند آب قلیل هستند که بر اثر برخورد با اندکی نجاست، نجس میشوند، برخی نیز مانند آب کُر هستند که باید به قدری نجاست در آن وارد شود که بو و طعم نجاست را بگیرند. اما مومن مانند آب جاری است که به منبعی عظیم از رودخانه یا دریا متصل است. آب جاری هرگز منفعل نمیشود. این روایت آنگاه که به مناسبتهای اجتماعی کشانده شود آثار و برکات بسیار زیادی دارد. از این رو، مومن از گفتار بسیاری از جُهال میگذرد و حلم به خرج میدهد.«وَ اَذَّلُ شَیءٍ نَفْساً»؛ هواهای نفسانی در نزد مومن از هر چیز خوارتر است.چرا سعی مومن از عسل شیرینتر است چون مومن از کوشش خود در دو جهت لذت میبرد:
1- از جهت مادی. وقتی برای تامین معیشت خود یا کسانی که با وی مربوط اند که این خود، عبادت است و مروت. آن گاه که در مسیر تامین معاش تلاش میکند به دلیل فطرت انسانی از این که وسیله است تا دیگران با حمایت او به زندگی ادامه دهند، لذت میبرد، مانند پزشکی که از درمان بیماران خویش احساس لذت میکند.
2- از جهت معنوی. وقتی که تلاش مومن مربوط به اعمالی است که در آخرت از آنها بهرهمند میشود.در بُعد معنوی وقتی به اوامر حق تعالی گردن مینهد و دستورهای الهی را اجرا میکند؛ پیوند محبتی که میان او و محبوب است، شدیدتر میشود و از این جهت لذتی وصف ناپذیر برایش حاصل میگردد. او باور دارد که تلاشش به ملاقات حق میانجامد.
مومن به دلیل احساس فرادستی که نسبت به هواهای نفسانی دارد هرگز تسلیم آن نمیشود.
«زاجِرٌ عَن کُلِّ فَانٍ حَاضٍ عَلَی کُلِّ حَسَنٍ»؛ از هر آنچه فانی است باز میدارد و در تحقق امور نیکو حریص است.مراد از «فانی» امور دنیوی است که به حال نفوس مضر است. «زاجر» هم اعم از زجر و بازدارندگی خود و دیگران است. از امر به معروف و نهی از منکر، «کُل فانٍ» تنها محرمات را در برنمیگیرد، چه بسا امور مکروه و مباحی که ممکن است به جنبههای اخروی ضربه بزند، لااقل موجب تنزل مراتب شود. و مومن خود و دیگران را از آنها باز میدارد.
«لاحَقُودٌ ولاحَسُودٌ وَ لا وَثّابٌ وَ لا سَبّابٌ وَ لا عَیّابٌ وَ لا مُغتَابٌ»؛ کینه ورز و حسود نیست، به مردم نمی پرد و دشنام نمیدهد، عیبجو و غیبت کننده نیست .«حقد» آن دشمنی است که در درون جای میگیرد. میان «حقد» و «عداوت» اختلاف است. معمولا «حقد» را به کینه ترجمه کردهاند."حسد" صفت کسی است که آرزوی زوال نعمتی را از غیر دارد. به خلاف «غبطه» که خوب است و آن آرزوی داشتن کمالی است که در دیگری هم هست و در فارسی به «رشک» تعبیر میشود.«وثاب» به معنی پریدن و جستن است. یعنی مومن به دیگران پرخاش نمیکند.«عیاب»، عیبجو را گویند و «مغتاب»، غیبت کننده، معنی روایت این است که مومن اهل کینه، حسد، پرخاشگری، فحاشی، عیبجویی و غیبت نیست .برای فهم بیشتر این روایت ذکر نکتهای ضروری است:
چرا حقود و حسود و وثّاب و سبّاب و عیّاب را به صورت صیغه مبالغه مطرح فرمودهاند آیا میخواهد فقط افراط در ناهنجاریها را از مومن نفی کند،
چرا سعی مومن از عسل شیرینتر است چون مومن از کوشش خود در دو جهت لذت میبرد:
1- از جهت مادی. وقتی برای تامین معیشت خود یا کسانی که با وی مربوط اند که این خود، عبادت است و مروت. آن گاه که در مسیر تامین معاش تلاش میکند به دلیل فطرت انسانی از این که وسیله است تا دیگران با حمایت او به زندگی ادامه دهند، لذت میبرد، مانند پزشکی که از درمان بیماران خویش احساس لذت میکند.
2- از جهت معنوی. وقتی که تلاش مومن مربوط به اعمالی است که در آخرت از آنها بهرهمند میشود.
در بُعد معنوی وقتی به اوامر حق تعالی گردن مینهد و دستورهای الهی را اجرا میکند؛ پیوند محبتی که میان او و محبوب است، شدیدتر میشود و از این جهت لذتی وصف ناپذیر برایش حاصل میگردد. او باور دارد که تلاشش به ملاقات حق میانجامد. «یا ایها الانسان انک کادح الی ربک کدحا فمُلاقیه.» (5)
«لا جَشعٌ وَ لا هلع»؛ نه حریص است و نه اسیر پوچی است.
«جشع»، کثرت حرص را گویند. حرص به این معنا است که شخصی در عین دارایی باز هم افزون طلبی میکند و حال آن که این تقاضا برایش مفید نیست. شدت حرص در جایی است که شخص نصیب خود را گرفته است و طمع در مال غیر دارد.«هلوع» به معنای کسی است که توان تحمل در برابر هواهای نفسانی را ندارد. به تعبیر من آدم پوچی است. چنین شخصی ناشکیباست. اهل جزع و فزع است. بنابراین جشع و هلع، حالت کسی است که حریص است و بی صبر.«وَ لا عُنف وَ لا صلف»؛ درشت گفتار و کم ظرفیت نیست.خداوند پیامبرش را نصیحت میکند که در برخوردهای اجتماعی غلیظ و درشت نباشد. زیرا خشونت، نظام اجتماعی را از هم میگسلد. درشتی در گفتار و کردار دریچهای به سوی بیایمانی است. در این باره روایت جالبی از سلمان (ره) روایت شده است.
«قَالَ اِذَا اَرَادَاللهُ عَزَّوَجَلّ هَلاکَ عَبْدٍ نَزَعَ مِنْهُ الحَیَاءَ» ؛ آنگاه که خداوند اراده هلاک بندهای را داشته باشد، ابتدا حیایش را اخذ میکند.
«فَاِذَا نَزَعَ مِنهُ الحَیَاءَ لَم تَلقِهِ اِلَّا خَائِناً مَخُونا» ؛ آنگاه که حیا از او رخت بربست، تبدیل به آدم خائنی میشود.
«وَ اِن کانَ خَائنِا ًمَخُونا نَزَعَ مِنهُ الاَمانَةَ» ؛ وقتی خائن شد، امانت از او سلب میشود.
یعنی روحیه امانت داری را از دست میدهد و به امانات الهی خیانت میکند. در اینجاست که توحید ولایتش در خطر نابودی قرار میگیرد.
«فَاِذَا نُزِعَتْ مِنهُ الاَمَانَةُ لم تَلقِهِ اِلا فَظّاً غَلیظاً»؛ وقتی امانت از او گرفته شد، آنگاه او را آدم درشت و خشنی خواهی دید.
«فَاِذَا کانَ فَظاً غَلیظاً نُزعَت مِنهُ رِقةُ الایمان»؛ وقتی خشن و غلیظ شد، ایمان از او برداشته میشود.
«فَاذَا نُزِعَت مِنهُ رِقة الاِیمان لَم تَلقِهِ اِلا شَیطاناَ مَلعُوناً»(6)؛ پس هنگامی که ایمان از او گرفته شد، به شیطان ملعونی بدل خواهد شد.
«وَ لا مُتکلِّفٌ وَ لامُتَعَمِّقٌ»؛ اهل تکلف نیست و در چیزی که به او مربوط نیست فرو نمیرود.تکلف از کلف به معنی مشقت است. مومن در روابط اجتماعی به مقدار توانی که دارد عمل میکند و خود را به مشقت نمیافکند. از آن طرف، در معاشرت با دیگران کارها و سخنان مومنان را زیر ذرهبین نمیگذارد و در آن عمیق نمیشود. در نگرش به افکار و اعمال خود نیز متعارف و متعادل است.
«جَمیلُ المُنازِعَة» ؛ منازعهاش زیباست .به طوری که اگر شخص ثالثی از بیرون نظارهگر این منازعه باشد از رفتار مومن لذت میبرد، چون حتی در منازعه هم مسائل اخلاقی و انسانی را مراعات میکند.
«کَریمُ المُراجِعَة» ؛ بازگشتش کریمانه است .کرامت به معنای بزرگواری است اما مراجعه در اینجا به چه معناست در اینجا احتمالات گوناگونی قابل طرح است .
1ـ ممکن است مقصود این باشد که وقتی مومن درباره شخصی مرتکب اشتباهی شد، با بزرگواری عمل میکند و باز میگردد.
2ـ امکان دارد مراد این باشد که حتی در هنگام نیاز به کسی، مراجعهاش به او با تملق و چاپلوسی همراه نیست، بزرگوارانه و کریمانه است .
«عَدلٌ اِنْ غَضبَ» ؛ در وقت خشم از عدالت خارج نمیشود.گاهی میگوییم: زید عادل، و گاهی گفته میشود: زید عدل. زید عدل، یعنی حقیقت زید عدالت است و زید با عدالت اتحاد پیدا کرده است.
«رَفیقٌ اِنْ طَلَبَ» ؛ ملایمست اگر چیزی خواهد.«لایَتَهَوَّرُ وَ لا یَتَهَتَّک» ؛ مومن اهل تهور و پرده دری نیست .قوای نفس انسان به یک اعتبار عقل و شهوت و غضب است و هر یک از اینها سه حالت دارند: افراطی، تفریطی و اعتدالی .
حد اعتدال در این قوا، فضیلت است. تهور، حالت افراطی قوه غضب است. و به معنای وارد شدن در امری است که عقلا و شرعا سزاوار نیست.
«وَ لا یَتَجَبَّر» ؛ مومن، متکبر نیست .«تَجبُّر» را به تکبر معنا کردهاند. نه خود را بزرگ میبیند و نه خود را بزرگ مینمایاند.
«خَالِصُ الوَدّ» ؛ دوستیاش خالصانه است .در معنای این کلام سه تصویر محتمل است:
1ـ مومن در روابط اجتماعی اهل خدعه و نیرنگ و نفاق نیست. دوستیاش بیقید و شرط است .
2ـ مومن دوست میپذیرد و رفاقت میکند اما محور این رفاقتها خداوند است دشمنیاش هم برای خداست. یعنی حبش خالصاً لله و بغضش نیز مخلصا لله است.
3ـ مظروف دل مومن فقط محبت خداست. محبتش به خدا خالص است و در کنارش هیچ محبت دیگری نیست.
«وَثیقُ العَهدِ، وَفِیُّ العَقد» ؛ عهدهایش وثیق و محکم و به پیمانهایش وفادار است .
محکم به دو معنا است:
1ـ محکم در برابر متزلزل،
2ـ محکم در برابر چیزی که کنده شود و از بین برود. عهدهای مومن نه تنها کنده نمیشود بلکه متزلزل هم نمیگردد، چه عهدهای با خالق و چه پیمانهای با مخلوق.
«شَفیقُ الوُصول» ؛ مهربان پیوند زننده است.به عبارت دیگر ناصح مشفق است اصرار دارد که به مومنان خیر برساند. حرص مومن در این موارد است و در مهربانی کردن به مومنان حریص است. وصول از «صله» به معنی بسیار پیوند زننده است. مومن همواره پیوند میزند، قاطع و فاصل نیست. خواه در خصوص ارحام، خواه در خصوص سایر مومنان. یکی از بزرگان میفرمود: هیچ گاه با کسی قطع ارتباط نکردهام . مگر آن که این قطع از ناحیه او بوده است. این صفت از بهترین صفات مومن است.
«حلیم»، شکیبا است . حلیم، صاحب طمانینه نفس است .
برخی تصور کردهاند غضب در مقال «کظم غیظ» است و حال آن که غضب مقابل، حلم قرار دارد. کظم غیظ فرو نشاندن غضب است با فشاری که از درون به شخص میآید که در برابر عمل مکروهی خود را نگاه میدارد. اما حلیم، نفسی است که به قدری آراسته شده که به محض برخورد با مکروه به سبب طمانینهای که دارد اصلا خشمش برانگیخته نمیشود. در عظمت صفت حلم روایات زیادی وارد شده است، از جمله پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودهاند:
«اِبْتَغِ الرَّفْعَةَ بِاللهِ تعالی» ؛ طلب کنید رفعت و بلندی را در نزد خدای تعالی .«قالوا وَ مَا هِیَ یَا رَسولَ اللهِ» ؛ عرض کردند این رفعت چیست یا رسول الله؟
«قال تَصِل مَن قَطَعَکَ وَ تَعطِی مَن حَرَمَّکَ وَ تَحلُم مَن جَهلَکَ» (7) ؛ فرمودند درباره کسی که با تو قطع کرده است پیوند بزن و به کسی که تو را محروم کرده عطا کن و درباره کسی که عمل جاهلانهای در حق تو مرتکب شده، حلم بورز.
در روایتی دیگر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودهاند: اگر سه خصلت در کسی نباشد قابل اعتنا نیست. از جمله، تقوایی که او را از گناهان باز دارد و حلمی که به سبب آن از سفاهت سفیه بگذرد تا با او بتواند زندگی کند.
مومن شهرت طلب نیست. البته معنای این سخن این نیست که اصل شهرت مذمت شده باشد.
«قَلیلُ الفُصول» ؛ اضافات گفتاری و عملی او کم است .به عبارت دیگر مختصر و مفید میگوید و انجام میدهد.
«راضٍ عَنِ اللهِ عَزَّ وَجَلَّ» ؛ مومن از خدایش خشنود است . و هیچ گاه از خدایش شکوه نمیکند.«مُخالِفٌ لِهَواهُ»؛ با هوای نفسش مخالفت میکند.«لا یَغلظُ عَلی مَن دُونَهُ»؛ مومن به زیر دستش خشونت ندارد.«وَ لا یَخوضُ فِی مَا لا یَعنِیهِ» ؛ در کاری که به او مربوط نیست فرو نمیرود.خوض به معنای فرو رفتن است.
«خَاضٍ فِی المَاءِ» ؛ یعنی به طوری در آب فرو رفت که از دیدهها پنهان شد. مثلا میگویند طلبهها در مطالب خوض میکنند یعنی دقت زیاد به خرج میدهند، انگار در مطلب فرو میروند.
«ناصرٌ لِلدّین»؛ یاری کننده دین است .«مُحامٌ عَنِ المُومنین»؛ حامی مومنین است .در این کلام، علی علیه السلام یک مطلب را مفروض دانستهاند و آن این که مومن به برادر دینیاش ضرر نمیزند. اما اگر ضرری متوجه برادر ایمانی شد، طبق این حدیث مومن به حمایت از او اقدام میکند و در صدد رفع مشکل او برمیآید.
چرا که بیتفاوتی با ایمان ناسازگار نیست .
«کَهفٌ لِلمُسلِمین» ؛ پناهگاه مسلمان است .«لایَخرقُ الثَنا سَمعَهُ» ؛ تعریف دیگران، او را از خود، بیخود نمیکند. خرق به معنی پاره کردن است. در این تعبیر، امیرالمومنین علی علیه السلام استعارهای به کار میبرند که مومن از شنیدن تعریف گوشش پاره نمیشود. و به تعبیر دیگر خود را گم نمیکند. بزرگترین خطر برای انسان تعریفهای بی جاست که شخص را فریب میدهد.«لاینکی الطمعُ قلبَهُ» (8) ؛ طمع، قلب او را نمیخراشد.«ینکی» در لغت به معنی خراش زدن است. از این جمله ظاهرا درمییابیم که طمع نمیتواند دل مومن را بخراشد، یعنی توان نفوذ در آن را ندارد.
خراشیدن طمع، چه آسیبی به قلب میرساند؟
طمع حالتی است که برای نفس در برابر دنیا پدید میآید دل آنچه را دیگران از نعم مادی دارند، طلب میکند، اگر چه بدان احتیاج نداشته باشد. طمع از رذائلی است که از شعبات حب دنیاست و روایات بسیاری در نکوهش آن وارد شده است .
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: «ایَّاکَ وَ الطَمَع فِی الناسِ فَاِنَّهُ فَقْرٌ حَاضِرٌ» (9) ؛ بپرهیز از طمع که تهیدستی حاضر است .
چون آدم طمعکار همواره با احساس نداری و نیاز زندگی میکند، به هر جلوه مادی چشم طمع میدوزد، اگرچه به آن احتیاج نداشته باشد، لذا پیوسته احساس نداری میکند. حرص با طمع از این نظر اختلاف دارد که حریص چیزی را که دارد، بیشتر میطلبد، امام باقرعلیه السلام فرمود:
«بِئْسَ العَبدُ عَبدٌ لَهُ طَمَعٌ یَقودُهُ» (10)؛ چه بد بندهای است، بندهای که طمع جلودار اوست.»
حال ببینیم خراشیدن طمع چه آثاری دارد:
میان طمع و ایمان، ضدیت است. دنیا و آخرت با یکدیگر جمع شدنی نیستند. وقتی در دلی طمع وارد شد، ایمان از آن خارج میشود. و چه خطری بالاتر از بیایمانی است لذا در نقطه مقابل طمع، ورع قرار دارد. از امام حسین علیه السلام پرسیدند که چه چیز ایمان را در بنده پا برجا میکند حضرت پاسخ فرمودند: «ورع».
و سپس فرمودند:
«وَ الذی یُخرِجُ مِنهُ، الطَمَعُ»؛ آنچه موجب خروج ایمان از دل میشود، طمع است.طمع، انسان را در معرض زوال ایمان قرار میدهد. از این رو در روایات از «بینیازی از مردم» و «استغنا از خلق» به عنوان فضیلتی بزرگ یاد شده است .
پینوشتها:
1ـ اصول کافی، ج 2، کتاب ایمان و کفر، باب مومن و نشانهها و صفات او / بحارالانوار، ج 67، ص 367.
سند و مطلع روایت چنین است: محمد بن جعفر عن محمد بن اسماعیل، عن عبدالله بن داهر، عن الحسن بی یحیی، عن قثم بن ابی قتاده الحرانی بن عبدالله من یونس، عن ابی عبدالله، قال: قام رجل یقال همّام ـ کان عبادا، تارکا، مجتهدا ـ الی امیرالمومنین علیه السلام و هو یخطب، فقال: یا امیرالمومنین! صف لنا صفة المومن کاننا ننظر الیه ... الی آخره .
2ـ دعوات راوندی، ص 39.
3ـ من لا یحضره الفقیه، ج 4، ص 305 .
4ـ امالی شیخ صدوق، ج 1، ص 305.
5 ـ سوره ق، آیه 29.
6ـ بحارالانوار، ج 67، ص 291.
7 ـ غررالحکم، ج 6، ص 351.
8 ـ غررالحکم، ج 3، ص 5 .
9ـ همان، ج 4، ص 238.
10ـ غررالحکم، ج 1، ص 85 .
منبع:
برگرفته از کتاب «کیش پارسایان»، درسهایی از آیة الله مجتبی تهرانی.