چشم به راه | سه شنبه, ۲۶ شهریور ۱۳۹۲، ۰۹:۲۷ ق.ظ |۳ نظر
کرامتی از امام رضا(علیه السلام) : سخن نگفته، به درمان دل شوی مشغول
ریان بن صلت گفت : وقتى خواستم به عراق بروم ، تصمیم گرفتم به خدمت حضرت رضا علیه السلام رفته ، با او وداع کنم و پیراهنى هم از او بگیرم تا داخل کفنم گذارم و درهمى چند هم براى خرید انگشترى از براى دخترانم از او بخواهم .وقتى خدمت آن حضرت رسیدم ، در هنگام وداع چنان اشک جارى کشت و افسرده خاطر شدم که تقاضاهاى خود را از یاد بردم .
زمان خارج شدن ، امام (ع) مرا نزد خود خواند. فرمود: ریان ! مى خواهى پیراهنم را به تو دهم تا هر زمان که از دنیا رفتى ، آن را در کفنت گذارند؟مى خواهى درهمى چند از من بگیرى تا از براى دخترانت انگشتر بخرى ؟
عرض کردم : آقاى من ! قبل از شرفیابى ، چنین تصمیمى داشتم که اینها را از شما در خواست کنم ؛ ولى فکر فراق و دورى از شما چنان مرا تحت تاءثیر قرار داد که اینها را زا یاد بردم .
یک طرف پشتى را - که بر آن تکیه کرده بود - کنار زد و پیراهنى برگرفت و به من داد.و فرش نماز را بلند کرده ، مقدارى درهم برداشته در اختیارم گذاشت ؛ وقتى درهمها را شمردم سى درهم بود.
قرآن در پیوند انسان با خدا زیباترین بیانها را آورده است خدای
قرآن برخلاف خدای فلاسفه یک موجود خشک و بی روح و بیگانه با بشر نیست ؛
خدای قرآن از رگ انسان به انسان نزدیکتر است .