امروز بعد از هفته ها بالاخره توفیق شد به زیارت تو بیایم، روح خدا...
در راه چشمم را پرچمی در اهتزاز گرفت و بعد ناخودآگاه نگاهم را کشید سوی گنبد مرقدت...
گویی امتداد هر پرچمی که نام مبارک الله بر آن نقش بسته، می رسد به قلب تو...!
...و بعد از مسیری طولانی و زیر آفتاب گرم 8 صح(!)، رسیدم پای ضریحت...
بعد از سلامی و نمازی، لبخند در قاب عکس، دلم را لرزاند...
انگار با لبخند حتی صلابت نگاهت بیشتر است...!
لحظه های اخر، با زیارت ضریح چشمانت گذشت و این زیارت سخت به من چسبید...
تجدید بیعت، یاداوری وظایف، یاری گرفتن، دلِ تنگ را جلا بخشیدن... همه و همه با یک زیارت 20 دقیقه ای تو نصیبم شد....
پ.ن: إنشاءالله بین این زیارت و توفیق بعدی فاصله مثل قبل نیفتد...