منـــیــبــــــــــــ

اللهم ارحم من لایرحمه العباد، و اقبل من لایقبله البلاد...

منـــیــبــــــــــــ

اللهم عجل لولیک الفرج
و العافیة و النصر،
و اجعلنا من خیر اعوانه و انصاره و شیعته و محبیه،
بحق فاطمة الزهراء....

موسسه بیان معنوی


۱۳ مطلب با موضوع «ذوی النُّهی :: مظلوم، حسین :: نائبة الزهرا، زینب» ثبت شده است

بنت الحسین

گوشواره‏ هایت کو رقیه جان؟ چرا صورتت نیلی است؟  گیسوانت چرا بوی آتش می دهند؟  چرا پیراهنت پاره شده؟چرا آهسته قدم برمی‏داری؟ چرا چشم‏هایت را می‏بندی؟....

 سرت را بر زانوان عمه بگذار، رقیه!  چشم‏هایت را مبند! 

بگذار تا باران خون‏رنگ چشمانت ، آبروی این شب سیاه را ببرد ....

بگذار تا ردّ تازیانه بر بازوانت، پرده از چهره ستم بردارد...

بگذار تا صدای روشنت ، گوش شام را کر کند...

بگذار تا پاهای برهنه‏ ات ،کمر شامیان را بشکند و بیابان را شعله شعله بسوزاند ...

بگذار برق چشمان خون‏بارت زمین را یک جا چنگ بزند....

 بیدار شو!  ببین چه بر سر کاروان آمده است! ببین چه بر سر خیمه‏ گاه آمده است!

رقص شمشیرها و تازیانه‏ ها را تماشا کن! ببین چقدر کوچه ‏ها سنگدل شده‏اند، چقدر آسمان گرفته است، چقدر مرگ می بارد!

زخم تازیانه ‏هایت را بپوشان رقیه! دیگر سراغ گاهواره را از من مگیر.... دیگر دل سوخته‏ ام را آتش نزن ... لب‏های خونی‏ات را بپوشان!... 

اینجا شام است ... شام بی‏ حرمتی‏ها ... شام نیرنگ ها و دسیسه ‏ها .... شام مصیبت آور رنج.... شام  پریشانی ... شام زنجیرها و شلاق‏ها ... شام تهمت و مصیبت ... شهر بام ها... و شهر کوچه‏ های دشنام ...

ما به پای‏بوسی شکنجه آمده ‏ایم و به پای‏بوسی تازیانه....

مگذار تا صدایت را خفاش‏ها بشنوند...

مگذار زخم‏هایت را شماره کنند....

 چشم‏هایت را مبند رقیه! مرا مسوزان! ... از خرابه‏های شام سراغت را بگیرم یا از تلّ زینبیه؟ 

در کاروان اسیران جستجویت کنم یا در گودی قتلگاه؟

که چشم‏های تو، هم خرابه‏ های شام را زیابت کردند و هم تلّ زینبیه را به تماشای خون نشستند و هم در کاروان اسیران، زیر باران شکنجه و سنگ، خون گریستند....

 چشم ‏هایت را مبند رقیه!  ما را به میهمانی شلاق و شمشیر آورده‏اند... برایمان جشن خون و گریه به راه انداخته ‏اند... مجلس دشنام و تهمت ترتیب داده‏ اند... ما را بر سر سفره خون مینشانند.... با سنگ به استقبال مان می 

ایند و با تازیانه همراهی مان می کنند...

آه، ای رقیه!

مصیبت تو را در گوش کدام سنگ بخوانم که ذره ذره بشکند؟!

ای صنوبر سه ساله! 

خداحافظی تو سر آسمان شام را بر جاده‏ ها کوبید .... و استخوان پیشانیِ زمین را رشته رشته کرد... خداحافظی تو  پیراهن مرگ بر تن دریا کرد... ندوه تو، گریبان‏ گیر عالم شده است....

ای طعمه تازیانه‏های بی‏رحم! ای هوای گُر گرفته اندوه ! ای بنفش دقایق دمشق...و ای کوثر حسین...



صلّی الله علیکِ یا رقیّة یا بنت الحسین...



کم شد زجمع خسته دلان یار دیگری...

خوشا به سعادتت دلاور!

پا در رکاب ارباب، در ماه محرم، پیرو مکتب عباس، آسمانی شدی...

جای تو که خوب است؛ دست ما جامانده ها را هم بگیر...